میشه بهتر نگاه کرد نه؟
86/9/10 :: 5:28 عصر
عجب چرا نوشته شب بابا بیا از این تاریکی بیرون دلت میگیره می افتی افسرده میشی ها!!!
.......................................................................................................................................................................................................................................
اولا شب با روز هیچ فرقی نمی کنه الا این که خورشید شبا خودشو قایم میکنه حالا اگه مردی بدون خورشید راهو پیدا کن.
ثانیا روزها که ما وقت فکر کردن نداریم لااقل شب یه کاریش بکنیم.
ثالثا شب که خاک دنیا رو یه کم از سر و روی دلمون می تکونیم بیشتر به یاد دلمون میفتیم.شاهد این که معمولا شبا عاشق می شن و شب ها دلشون می گیره و از این حرفا.
رابعا اگه تا حالا ننوشتم یه جایی بودم که اینترنت دم دستم نبوده شما ببخشید.
خامسا اگه توپم پره به این خاطره که از نوشته قبلی تعریف کردند آخه وقتی خودم میگم چرت و پرت چرا شما تعریف می کنید؟
شیشماً آدما تو روز درگیر زندگی خاکیشون هستن یا دنبال وامن یا بانک دنبالشونه قسط واماشو ازشون بگیره یا دنبال چک هستن یا مشتری دنبالشونه تا چکشونو پاس کنه.شب که میشینن و دنیا یه کم آروم میشه و دلشون یه حالی پیدا می کنه تازه یادشون میاد که ای بابا! تو مجسمه خاکی ما یه دل مادرمرده هم بود و ما حواسمون نبود.آهان تازه داستان از اینجا شروع میشه...
دفعه بعد میگمتون یه من شب چقدر صفا داره...
راستی اگه گفتی ارتباط قالب با مطالب چیه؟
86/3/31 :: 5:25 عصر
به نام دوست
اصلاً دوست ندارم منظّم بنویسم.دوست ندارم از اوّل نوشته آخرش مثل روز روشن باشد.دوست ندارم یک ساختار تکراری و خسته کننده به مخاطب تحویل دهم.دلم می خواهد مخاطب با مطلب صفا کند.
چه کسی گفته شب حتماً باید خوابید؟ یا اصلاً چه گسی کفته باید خوابید...؟شب برای آرامش است امّا چه کسی گفته آرامش یعنی خواب؟تن ما روزها فعّال است،ﭘس تکلیف روح بیچاره ی ما چه می شود؟
شب را خداوند یکتا مایه ی آرامش قرار داده است،امّا می شود تا صبح بیدار بود وآرامشی به دست آورد که با سال ها خواب هم به دست نخواهد آمد.می شود تا صبح به رمز چمشک زدن ستاره ها فکر کرد؛می شود تا صبح با ناز کردن های ماه صفا کرد؛ می شود تا صبح با خداوند آسمان ها درددل کرد؛می شود تا صبح به نجوای نسیم ، دل داد؛می شود تا صبح منتظر صبح بود و می شود... .
دیوانه و عاشق هم شباهت دارند و هم تفاوت؛امّا تفاوتشان بسار مهم تر است.گرچه دیوانه و عاشق هردو دنیا را بی خیال می شوند امّا عاشق،هدف و مقصود دارد و دیوانه از آن بی بهره است.عاشق،زیبایی های دنیا و خوشی های زندگی را رها کرده است و در آسمان آبی عشقش تنها خورشیدِ بی مثال روی دوست،درخشان است.ولی دیوانه،دنیا را رها کرده است؛امّا زندگی او از هدفی امید بخش،تهی است.دیوانه ی عاشق،عاشقی است که نه فقط قاصدک دلش در تارهای دنیایی گرفتار نیامده است،بلکه اصلاً دنیا را نمی بیند.او فقط معشوق را می بیندوهمیشه در جلوه ی دلربای معشوق فانی است.
عشق را آفریدند تا در خانه ی دل جای گیرد یا دل را آفریدند تا عشق را در آن جای دهند یا همه ی موارد.امّا مهم تر آن است که مکان را آن چه در آن است،ارزش می دهد.عشق وقتی بارید،دل آدم با تمام وجود سرود طراوت،خواند و با تمام وجود خدا را احساس کرد و آدم با دلی،خیسِ خیس از بارانِ عشق،قبله گاه ملایکِ عرش نشین گشت.دل وقتی خلق شد،شیطان تازه فهمید که خانه ی اصلی خدا،عرش یا آسمان هفتم یا بهشت نیست. دل وقتی خلق شد،شیطان دانست که این مجّسّمه ی گلین،چقدراز او با ارزش تر است .عشق وقتی بارید،شیطان ﭘﻲ برد که او را به خانه ی اصلی خداوند راهی نیست.شیطان حسود بود؛دل وقتی از عشق،تَر شد،شیطان نتوانست جلوی حسادتش را بگیرد.عشق وقتی بارید،شیطان از عرش،رانده شد.
ماه چون ﭘنهان شود در ﭘرده ی مشکین ابر
یادِ رویت می برد از عاشق بیمار ، صبر
وهنوز شاﭘرک ها گل ِهفت رایحه را دوست دارند... .
این تازه اول چرت و پرت گفتن منه
ادامه دارد...
خانه
:: کل بازدیدها :: :: بازدید امروز :: :: بازدید دیروز ::
:: درباره خودم :: :: اوقات شرعی ::
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
3621
1
0
از همه چیز راضی هستم
:: لینک به وبلاگ ::
:: لوگوی دوستان من ::
:: اشتراک در خبرنامه ::